به مناسبت هشتم مارچ روز جهانی زن و به پیشواز آمد آمد بهار
داستانی از جان بایر اورست
داکتر پروین پژواک
زنی که از آسمان افتاد داستان خلقت زمین و انسان را به اساس منابع افسانه ای و روایات قومی مردم «آیروکوا» - مردم بومی قاره ی امریکا محسوب می گردند، بیان می کند در این داستان افسانه ای از قدرت باروری زن و خاک ستایش شده است. این داستان با این که روایتی افسانه ای از خلقت است و با روایت های دینی مان مغایرت دارد، اما به صراحت نشان گر این است که انسان ها در همه حال و در همه جا از روی فطرت انسانی خویش به خالق و مبدأ هستی عشق می ورزند و او را به خاطر نعمت ها و موهبت های بی شمار که به بندگانش اعطا کرده است، ستایش می کنند. بقیه ی کتاب های نویسنده ی این داستان نیز به اساس افسانه های مردمی قوم بومی «آیروکوا» نوشته شده است ونظر به ارزیابی انجمن کتابخانه های امریکا از جمله ی پرخواننده ترین کتاب ها به شمار می روند.
پیش از آن که زمین ساخته شود، مردمان آسمان در جزیره ی شناور- در آن بالا ها، در فضا زندگی می کردند. آفتاب هنوز خلق نشده بود، ولی نور از لابه لای گل های درختی بلند در وسط جزیره می تابید. سرزمین آسمان محلی خلوت بود. هیچ گاه هیچ کس در آن جا گریه نمی کرد. هیچ گاه هیچ کس در آن جا نمرده بود و نه هیچ گاه در آن جا کودکی به دنیا آمده بود.
داستان این است. در سرزمین آسمان زنی زندگی می کرد و شوهری داشت. روزی زن آسمانی در زیر قلبش صداهایی شنید و دانست که او مادر خواهد شد. ولی هنگامی که او همسرش را از این خبر آگاه ساخت، شوهرش حسود گشت. مرد آسمانی از شدت غضب، درخت را از ریشه برکشید و با پژمرده شدن گل های درخت، سرزمین آسمان تاریک شد.
از میان سوراخی که درخت در میان آن ایستاده بود، در آن دوردست ها در پایین، آبی دیده می شد. زن آسمانی با کنجکاوی در کناره ی گودال ایستاد. در همان لحظه ای که او به پایین می دید، شوهرش او را از پشت تیله داد. آن گاه مرد آسمانی فکر خود را بازیافت و آتش غضبش فروکش کرد. اما دیگر ناوقت شده بود و زن آسمانی در حال سقوط میان هوا بود.
پرنده ها و حیوانات هنوز خلق نشده بودند. ولی همان گونه که زن آسمانی سقوط می کرد، مردمان آسمانی به مرغابی ها تبدیل شدند و بال های خود را در کنار هم دیگر قرار دادند تا جلو مصدوم شدن زن آسمانی را بگیرند.
در پایین تنها آب بود نه زمین. ولی مردمان آسمانی به حیوانات بحری تبدیل شدند و یکی از مرغابی ها به عمق آب غوطه زد. هنگامی که دوباره سر از آب بیرون کشید، گلی را میان چنگال های خویش داشت که دیگران آن را بر پشت سنگ پشت پخش کردند.
حیوانات آبی با هم دیگر گفتند: اکنون ما خوشبخت خواهیم شد، مگر نه این که زن آسمانی قدرت آفرینش دارد؟
هنگامی که زن آسمانی بر پشت سنگ پشت فرود آمد، گل شروع به نشو و نمو کرد. او با نیروی درونی خویش به گرداگرد این قلمرو کوچک به قدم زدن شروع کرد و دورادور آن را گشت و گشت و گشت و زمین به اندازه ی کنونی خویش بزرگ شد.
او مشتی خاک را به آسمان انداخت و آسمان با ستاره ها درخشید.
او با خود گفت: اینک چیزی درخشان آشکار خواهد گشت و آفتاب نام خواهد گرفت و {با نورو گرمای خویش} به همه چیز کمک خواهد کرد.
آن گاه صبح دمید و اولین خورشید برای اولین بار طلوع کرد.
زن آسمانی جنبشی را در زیر قلبش احساس کرد و دو زندگی از او تولد یافت. یکی «سه پلینگ» نام گرفت که دارای احساس ملایم، لطیف و مهربان بود و دیگری «فلینت» نام یافت که دارای تفکر خشک و مشکل و سخت چون سنگ بود.
دو برادر به سرعت نشو و نما کردند و به زودی آن قدر بزرگ شدند که افکار مادر خود را درمی یافتند. هنگامی که «سه پلینگ» بر فراز زمین می دوید، خاک تازه زیر پای او به وجود می آمد و درختان چنار و دیگر نباتات از نقش پای او سر می زدند. او با خود گفت: زمین زنده است.
آن گاه او مشتی خاک را به هوا انداخت و پرنده ها و حیوانات به سمت های مختلف پراکنده شدند. «سه پلینگ» برای هر دریا دو راه ساخت تا راه رفت و آمد برای کسانی که در آن قایق رانی خواهند کرد، آسان باشد.
اما «فلینت» که دارای طرز تفکر سخت بود، گفت: این بسیار آسان خواهد بود. او هر دریا را طوری ساخت که تنها به یک سمت جریان یابد و امواج و آبشارها را به آن علاوه کرد.
«سه پلینگ» ماهی ها را خلق کرد. ولی «فلینت» استخوان های خورد خاردار را میان آن ها جای داد تا زندگی را برای مردمی که به زودی خواهند آمد، مشکل تر سازد.
آن گاه «فلینت» هیولاها را خلق کرد. ولی «سه پلینگ» آ نها را به زیر زمین راند.
«فلینت» غول بزرگ برفی ساخت که حرکت نمی توانست و او را برف نام نهاد. ولی «سه پلینگ» روح زندگی را در تن او دمید تا سفر کند و بهار بتواند بیاید.
«سه پلینگ» انسان ها را از خاک خلق کرد و سهمی از زندگی خود را گرفت، در قالب هر تن گذاشت و بهره ای از تفکر خود را برداشت و در کاسه ی هر سر جای داد. او به آن ها گفت: به خاطر داشته باشید که شما فرزندان زن آسمانی هستید، به خاطری که او از قدرت و اندیشه خود به شما داد.
آن گاه او به انسان ها یاد داد که چگونه خانه بسازند و چگونه آتش را روشن کنند.
هنگامی که کار آن ها خاتمه یافت، برادران از زمین بلند شدند و به امتداد راه شیری در آسمان به سفر پرداختند. آن ها هرکدام راهی جداگانه را در پیش گرفتند. قدم گاه جداگانه ی هر یک را هنوز می توان در کهکشان دید.
این نشان دهنده ی آن است که دو طرز تفکر در کاینات وجود دارد، یکی سخت و خشک است چون "فلینت" و دیگری نرم و ملایم است، چون «سه پلینگ».
هنگامی که برادران ناپدید شدند، زن آسمانی خود را میان آتش انداخت و با دود آتش به آسمان بالا رفت. او به مردم گفت: شما نمی توانید مرا تعقیب کنید. تنها اندیشه ی شما هنگامی که دود آتش های تان بالا می رود، می تواند با من هم راهی کند. آن گاه شما می توانید درود و سرود خویش را چنین بیان کنید:
ما شکر گزار مادر خود- زمین- هستیم که قدم های ما را پذیرا می شود.
ما شکر گزار دریاهای جاری هستیم که از بالای زمین می گذرند.
ما شکر گزار نباتات هستیم که دارو و درمان ما هستند.
ما شکر گزار حیوانات هستیم و پرندگان که صداهای آن ها اندیشه ی ما را تعالی می بخشند.
ما شکر گزار ستارگان هستیم که نور آن ها راه ما را روشن می سازد.
اندیشه های ما با کلمات به بالا کشانیده می شوند. ما با کلمات و تفکر خویش شکران خویش را به کاینات که همیشه زنده است، تقدیم می کنیم. (پایان)
کلمات کلیدی: